-
میلادت مبارک ..
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:57
از نو شکوفهها به ذوق تو شکفته میشوند از نو ترانهها به شوق تو سروده میشوند باز هم ستارهها به حرمتت طلوع میکنند باز هم دریچههای مهر به قلب تو گشوده میشوند امروز تولد نگاه توست سرنوشت زندگی به رنگ فتح قلههای آرزو به اسم تو نوشته میشود امروز هرچه هست به نام توست به نام تو و قلب من کنج پوسیده ی ذهنت زیر آوار...
-
خداوندگار
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:57
هیچکس نخواهد دانست که روی سخن من با که بوده است با خداوند خویش که چون زنی زیباست یا با زنی زیبا که خداوندگار زندگی من بوده است
-
در قطره های آن ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:56
یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم جغد سکوت لانه تاریک درد خویش، چنگ زهم گسیخته زه را یک سو نهادم فانوس بر گرفته به معبر در آمدم گشتم میان کوچه مردم این بانگ با لبم شررافشان: آهای ! از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید! خون...
-
باز محرم ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:56
باغچه را هنوز برف پوشانده است با اینکه تا بهار فاصله ای نیست من رد پای زائرانت را می بینم وقتی شاخه های لخت انار روضه می خوانند و باد نشسته پای درخت انگور ، سینه می زند . . . عاشورا با تلی از گریه ، کوچه را پر کرده است و دستهای ابالفضل روی شانه های کودک همسایه ، زنجیر می زند دستهای مادرم که از تکیه برگشته عطر فرات...
-
دوست میدارم ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:55
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم مردمی گم شد میان آشنایان از...
-
زندگی ...
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:55
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود اینک هزار بار ، رها کرده بودمت زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید آغوش گرم خویش برویم گشاده ای دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب لیکن هزار جامه بر...
-
رفیق
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:54
خدایا! کودکان گل فروش را می بینی؟! مردان خانه به دوش، دخترکان تن- فروش، مادران سیاه پوش، کاسبان دین فروش، محراب های فرش پوش، پدران کلیه فروش، زبان های عشق فروش، انسانهای آدم فروش، همه رامی بینی؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم، دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!! " ؟ "
-
شاسوسا
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:54
کنار مشتی خاک / در دور دست خودم تنها نشسته ام / نوسان ها خاک شد / و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت/ شبیه هیچ شده ای / چهره ات را به سردی خاک بسپار/ اوج خودم را گم کرده ام / میترسم از لحظه ی بعد و از این پنجره که به روی احساسم گشوده شد / برگی روی فراموشی دستم افتاد برگ اقاقیا / بوی ترانه ای گم شده می دهد بوی...
-
آخرین جرعه این جام
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:53
اخرین جرعه این جام همه می پرسند :/ "چیست در زمزمه مبهم اب؟/ "چیست در همهمه دلکش برگ؟/ "چیست در بازی ان ابر سپید/ روی این ابی ارام بلند/ که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟/ "چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟/ "چیست در کوشش بی حاصل موج ؟/ "چیست در خنده ی جام ؟/ که تو چندین ساعت مات و مبهوت...
-
افرینش
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:52
افرینش در قرن های دور در بستر نوازش یک ساحل غریب -زیر حباب سبز صنوبرها- همراه با ترنم خواباور نسیم از بوسه های پر عطش اب و افتاب یک مستی مقدس یک جذبه یک خلوص خورشید و خاک و اب و نسیم و درخت را در برگرفته بود موجود ناشناخته ای در ضمیر اب یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ یا در شکاف سنگی در عمق چشمه ای از عالمی که هیچ نشان...
-
دلاویزترین
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:52
از دلاویزترین روز جهان خاطره ای با من هست به شما ارزانی: سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب اویخته بود گل یاس عشق در جان هوا ریخته بود من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس در امیخته بود می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های! بسرای ای دل شیدا بسرای این دلاویزترین روز جهان را بنگر! تو دلاویزترین شعر جهان را...
-
نوروز
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:52
دیشب قدم می زدیم با خدا کوچه پس کوچه های خواب را ماه را پشت سرمی گذاشتیم تا روشن شدن چشم دنیا و فوت می کردیم تک تک ستارگان را تا تولد دوباره خورشید دیشب بی واسطه من بودم و او و دستی که گرفته بود وجودم را و بیرون می کشید مرا از دالان تاریکی تا دلم روشن و روشن و روشن ترشود دیشب می گفت و می شنیدم و سرخ می شدم در شعله شرم...
-
ای بازگشته
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:51
تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم اما نه : گاهی که از تب هیجان ها بی تاب می شدیم گاهی که قلب ها مان می کوفت سهمگین گاهی که سینه هامان چون کوره می گداخت دست تو بوددو من -این دوستان پاک- کز شوق سر به دامن هم می گذاشتند وز این پل بزرگ -پیوند دست ها- دل های ما به خلوت هم راه داشتند! یک بار نیز -یادت اگر...
-
جنبش واژه زیست
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:50
پشت کاجستان ، برف. برف، یک دسته کلاغ. جاده یعنی غربت. باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب. شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط. من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس. می نویسم، و فضا. می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک. یک نفر دلتنگ است. یک نفر می بافد. یک نفر می شمرد. یک نفر می خواند. زندگی یعنی : یک سار پرید. از چه دلتنگ شدی ؟...
-
غربت
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:49
ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب. روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم. باغ همسایه چراغش روشن، من چراغم خاموش ، ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه آب. غوک ها می خوانند. مرغ حق هم گاهی. کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها. و بیابان پیداست. سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست. سایه هایی از دور ، مثل...
-
ذهن
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:49
ذهن ما زندان است ما در آن زندانی قفل آن را بشکن در آنرا بگشای و برون آی ازین دخمه زندانی نگشائی گل من خویش را حبس در آن خواهی کرد همدم جهل در آن خواهی شد همدم دانش و دانایی محدوده خویش و در این ویرانی همچنان تنگ نظر می مانی..
-
لولوی شیشه ها
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:48
در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود ! نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟ درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد. نسیم از دیوارها می تراود: گل های قالی می لرزد. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند. باران ستاره اتاقت را پر کرد و تو در تاریکی گم شده ای انسان مه آلود! پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته . درخت بید از خاک...
-
سمت خیال دوست
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:48
ماه رنگ تفسیر مس بود. مثل اندوه تفهیم بالا می آمد. سرو شیهه بارز خاک بود. کاج نزدیک مثل انبوه فهم صفحه ساده فصل را سایه میزد. کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد. از زمین های تاریک بوی تشکیل ادراک می آمد. دوست توری هوش را روی اشیا لمس می کرد. جمله جاری جوی را می شنید، با خود انگار می گفت: هیچ حرفی به این روشنی نیست. من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:46
باران اضلاع فراغت را می شست. من با شن های مرطوب عزیمت بازی می کردم و خواب سفرهای منقش می دیدم. من قاتی آزادی شن ها بودم. من دلتنگ بودم. در باغ یک سفره مانوس پهن بود. چیزی وسط سفره، شبیه ادراک منور: یک خوشه انگور روی همه شایبه را پوشید. تعمیر سکوت گیجم کرد. دیدم که درخت ، هست. وقتی که درخت هست پیداست که باید بود، باید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:44
دیروزصبح با بابام جر و بحثمون شد, از خونه زدم بیرون... شب برگشتم میبینم رو جا کفشی نوشته: لطفا با سُم وارد نشوید... رو در پذیرایی نوشته: ورود حیوانات ممنوع... رو در اتاقمم نوشته : طویـــــــــــــــــله!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:43
یه دختره وبلاگش نوشته بود : بامردی باش که رژتو خراب کنه، نه ریملتو یه پسره براش نظر گذاشته : با زنی باش که شورتتو درآره نه حرصتو
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:43
دیشب رفتیم خونه خالم، یه پسر داره اندازه ماکارونی 4 سالشه اومده میگه "این علامت حاکم بزرگ میتی کومان" خواستم خر کیف شه احترا گذاشتم. برگشته میگه تو نمیخوات احترام بزاری زومبه!!!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:42
توی خیابون پشت فرمون بودم...کمربند نبسته بودم پلیسه با موتور اومد از کنارم رد بشه از گرما کلاه کاسکتشو گذاشته بود رو کیلومتر موتور... به من نیگا کرد با اشاره گفت: کمربند... منم یه نگاه بهش کردم و با اشاره بهش گفتم: کلاه! یارو نابود شد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:40
ملت دو ساعت خونه خالی گیرشون میاد، دنیا رو تو همون دو ساعت فتح می کنند. من یه هفته خونه خالی دارم مفید ترین کارایی که کردم، اینه که تو خونه با شورت می گردم و وقتی می رم حموم یا دستشویی در رو باز می ذارم" بعد یکی خیلی خالصانه اومده زیرش کامنت گذاشته که : "با پارچ هم آب بخور خیلی حال میده
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:38
تو اتوبوس یه دونه از این زن چادریا که فقط دماغشون معلومه به یه دختره گفت:دختر خانوم موهات معلومه!!! این چه وضیعیه؟ دختره برگشت گفت: موی من هم مثل زبون شما سر جاش بند نمیشه دیگه. ینی اتوبوس رفت رو هوا ها !!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:37
تو کلاس درس معلم گفت بچه هاى عزیز امروز میخوام بگم دو آدم اول دنیا چطور به وجود اومدن!! یکى از بچه ها گفت: خانوم اونو میدونیم بگید نفر سوم چطور به وجود اومد؟!!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:36
یک زن فقط می تواند یک راز را در درون خود حفظ کند و آن سنش است.(ولتر) علیرغم سی سال تحقیق و پژوهش در خصوص روحیه زنان ،هنوز نتوانستم به این پرسش بسیار مهم و اساسی پاسخ بدهم: یک زن از زندگی چه می خواهد؟(زیگموند فروید) زنی که سنش را میگوید یا آنقدر جوان و کم سن است که چیزی برای از دست دادن ندارد یا آنقدر مسن است که چیزی...
-
زن
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:35
تشنه ام تشنه بوسه بر آن لبهایت که به طعم قهوه های تلخ تنهاییت است و به طعم سیگارهایت تشنه همبستری در بستر تنهاییت تشنه بوسه بر آن اندام خیس از شرجیه شمالیت رد پای بوسه های گرمم در پس نرمیه اندام ظریفت در هوس از لمس برجستگی های تنت تشنه ام .............. زن .......................... ادامه دارد
-
جایگاه تو
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:34
اگر بدانی جایگاهت کجاست ، مرا باور میکنی اگر بدانی چقدر دوستت دارم ، درد مرا درمان میکنی تو عزیزی برایم ، تو بی نظیری برایم ، حرف دلم به تو همین است ، قلبت می ماند تا آخرین نفس برایم اگر بدانی چقدر عاشقت هستم به این عشق شک میکنی، شاید باور نکنی تا این حد دیوانه وار عاشقت هستم ! اما باور کن ، چشمهایت را باز کن و حال و...
-
عشق ابدی
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:32
اگر نفسی در سینه است ، تو خودت میدانی برای تو نفس میکشم برای تویی که تمام وجودم هستی ، تویی که به خاطرت گذشتم از همه چیز ، بی تو جای من در اینجا نیست تمام قلبم خلاصه میشود در عشق تو ، تمام نگاهم فدا میشود در عمق چشمان تو ، بی وفا نشده ام که روزی دل بکنم از دنیای عاشقانه تو دنیایی که درونش آرامم ، تا تو باشی من نیز...