آسمان را بنگر که هنوز٬
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد
غم و اندوه ٬ اگر هم روزی ٬ مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات ٬ از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چشم شادی وا کن و بگو با دل خود
که خدا هست هنوز
این اشتباه من بود که کار های تو رو با یه "ش" اضافه می خوندم
تو به قلبم "عق " زدی و من اونو "عشق" می دیدم
تو برای دلم "ور" زدی و من اونو "شور" زدن دلت می دیدم
تو اراجیفت رو "عر" می زدی و من همه اونها رو"شعر" می دیدم.
تو ارزش یه "اه" رو هم نداشتی اما من تورو "شاه" می دیدم
دوستت دارمها را، نگه میداری برای روز مبادا دلم تنگ شدهها را، عاشقتمها را… این جملهها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمیکنی! باید آدمش پیدا شود! باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد! سِنت که بالا میرود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکردهای و روی هم تلنبار شدهاند! فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمیتوانی با خودت بِکشیاش… شروع میکنی به خرج کردنشان! توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی توی رقص اگر پابهپایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خندهات انداخت و اگر منظرههای قشنگ را نشانت داد برای یکی یک دوستت دارم خرج میکنی برای یکی یک دلم برایت تنگ میشود خرج میکنی! یک چقدر زیبایی یک با من میمانی؟ بعد میبینی آدمها فاصله میگیرند متهمت میکنند به هیزی… به مخزدن به اعتماد آدمها! سواستفاده کردن و معرکهگیری… اما بگذار به سن و شرایط تو برسند! بگذار صندوقچهشان لبریز شود آنوقت حال امروز تو را میفهمند بدون اینکه تو را به یاد بیاورند غریب است دوست داشتن. و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ... و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر. تقصیر از ما نیست؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
دستانمـ رآ که می گیری هرنتی کــــِ که از عشق سخن بگوید؛ زیباســـــت حالا سمفونــــــــی پنجم «بتهون»باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست.
تا آدَمْ هــا به هَم نزدیک تر شَوند
حَتی در یک گُذَر...
اکنـــون چِقَدر آواره ایم...
در این هَمـه اتوبان سَرد...!
من دیگر از آن خود نیستم!
حرارتم به اوج میرسد!
و نمیدانم که این از شرم است
یآ
تصور روزهآیی که باید نبودت را لمس کنم
اگه یه روز بغض گلوت رو فشرد
خبرم کن...
بهت قول نمیدم که...
میخندونمت...
ولی میتونم باهات گریه کنم
اگه یه روز خواستی دَر بری
حتماً خبرم کن...
قول نمیدم که...
ازت بخوام وایسی...
اما میتونم باهات بیام...
اما...
اگه یه روز سراغم رو گرفتی
و خبری نشد...
سریع به دیدنم بیا...
احتمالآ بهت احتیاج دارم
که چـــــــــــــــی مثلا؟؟؟؟؟
-------------------------------------
به سلامتی ایرانسل که بهمون یاد داد...
قبول کردن بعضی از پیشنهادها فقط از اعتبار ادم کم میکنه...!
----------------------------------
کاش دنیا
یکبار هم که شده
بازیش را به ما می باخت
مگر چه لذتی دارد
این بردهای تکراری برایش؟
-----------------------------------------------
شکستن دل، به شکستن استخوان دنــده میماند؛
از بیرون همهچیز روبهراه است
اما هر نفس، درد است که میکشی...
--------------------------------------------
نمی بخشمت
ولی فراموشت می کنم
همیشه به همین سادگی از ادمای بی ارزش می گذرم .
------------------------------------------------
نـه تـلـخــــــم ، نـه شـــیــریـن .
مــزه ی بی تفاوتی می دهم این روزها !
جنــــس حـالم زیـاد مـرغــــــوب نیســت ...
---------------------------------------------------------
همیشه در حالی که... یه عالمه حرف بیخ گلوت چسبیده!
یه عالمه اشک توی چشماته! یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده...
باید بگی : خب... خدافظ ...!
--------------------------------------------
آدما بیشتر دوس دارن یواشکی های کسی که دوسش دارنو ببینن
یه دختر دلش میخواد عشقشو وقتی خسته رو تخت دراز کشیده ببینه...
یا موقعی که جلوی تلوزیون ولو شده... وقتی جلوی یخچال با شیشه آب میخوره... وقتی داره ماشین میشوره یا حتی موقعی که داره از ته دل قهقهه میزنه!
یه پسر دوس داره عشقشو وقتی داره آرایش میکنه ببینه... وقتی داره موهاشو درست میکنه... یا وقتی با موهای خیسشو تند تند با حوله خشک میکنه... وقتی گوشه ی تختش مچاله شده و داره با موبایلش ور میره... یا داره لاک میزنه ...شایدم وقتی که داره درس میخونه!!
اینا بیشتر قند تو دل آدم آب میکنن.... عشقه دیگه!
--------------------------------------
هر بار که می خواهم به سمـتـت بیایم یادم می افتد ”دلـتـنـگی” هرگز بهانه خوبی برای تکرار یک اشتباه نیست...
-------------------------------------
این که تو با دیگری باشی و من با خیال تو ؛ صد شرف دارد به این که من با تو باشم و تو با فکر دیگری..
----------------------------------------
خدایا ... تو دنیای ما آدمها ...
یه حالتی هست به نام " کم آوردن "
تو که خـدایی و نمی تونی تجربه ش کنی،
...
خوش به حــالــت .
----------------------------
شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر، شخصیت من چیزیه که من هستم، اما برخورد من بستگی داره به اینکه : " تو " کی باشی
----------------------------------------
قبول که ما ، دو خط موازی
هیچگاه به همدیگر نمی رسیم
فقط
کمی فاصله را کمتر کن
می خواهم بهتر ببینمت ..
-------------------------------------------
هــرچــه من "دل" مــــی دادم...
تـــو "دل" مـــی بریدی
"دل ها" خوب بــُر خورده بود اگر...
زیر و رو نمــــی کشیدی ...
------------------------------------------
بـه چـشـمـهـایـت بگــو . . .
نـگـاهـم نـڪـنـنـد ...
بـگـو وقـتـے خـیـره ات مـے شـوم
ڪـارشـاטּ بـه ڪـار خـودشـاטּ بـاشـد . . . !
نـه ڪـه فـڪـر ڪـنـے خـجـالـت مـے ڪـشـم هـا . . .
نـه !
حـواسـم نـیـسـت . . . عـاشـقـت مـی شـوم . . .
----------------------------------------------
هر جا که می بــیـنم نوشته " خــواســـتن تــوانــســتـن اســت "
واقــعا آتـــــیــش مـــی گــیـــرَم . . . :)
یــعـنـی نــخـواسـت کـه نــشــد ؟
-----------------------------
"خاموشـــی" بهانه ست ...
مشترک ِ مورد ِ نظر "فراموشـــی" داره ..!!
-----------------------
یه نصیحت به دوستانی که دلشون گرفته....
تفی را که انداختید زمین بزارید یکی دیگه جمعش کنه....
-----------------------------------
چه پر جرات میشود در برابرت ، کسی که میفهمد از ته دل دوسش داری ..
------------------
لااقل شبها که می خوابیـــ ـ ـ ـ
کمی فکر کن
به دلیـ که فقط با یک حرف تو
آرزوی مرگ کرد...
--------------------------------------
کاش وقتای تنهایی
یکی از تو سایه می اومد و مثل پسرخاله میگفت:
نون بگیرم؟
نفت بیارم؟
ا، دلت گرفته؟
میگفتم آره...
بعد فقط میشست کنارمُ سکوت میکرد...
میگفت به درک که رفته ...
من هم مثل کلاه قرمزی سرمُ میذاشتم رو زانوش...
همین، فقط همین.
-------------------------------
درد دارد وقتی میرود و همه میگویند دوستت نداشت،و تو نمیتوانی به همه ثابت کنی که هر شب با عاشقانه هایش خوابت میکرد.
-------------------------------------
فقط آرزو میکنم وقتی دوباره هوای من بـه سرت زد.
آنقدر آسمان دلت بگیرد کـه بـا هزار شب گریه چشمانت ,باز هم آرام نگیری
--------------------------------------------------------------------
گاهی جواب تمام نگرانیات میشه یه جمله که میکوبتش تو صورتت "بهم گیر نده" !!!
--------------------------------------
بعضی وقتها شریک تمام دلتنگی ها و اشک و خاطراتت
فقط یه شماره اس ...
شماره ای که دست و دلت میلرزه وقتی میخوای بگیریش!
آخرشم بیخیال میشی ....
------------------
با این همه اتفاق توی زندگیم ، دلم می خواد یه هو چند نفر بیان جلوم و بگن ، با اونجا " بای بای " کن !!
تو این مدت مقابل دوربین مخفی بودی !!
بعد همه چی تموم شه ، همه چی ...!
----------------------------------
آنقدر از راه رفتن با تو در جاده لذت می برم که می خوام به جای خونه واسه عشقمون یه عالمه جاده بسازم ....
-----------------
یه روزایی هست تورابــطه هــا
دِلـِـتــ میگیـــره ...
ســـرد میشــــی ...
از صبـــوری کــردن
ازدوری !
... از فـــاصله ...
از انتظـــار ...
خستـــه میشـــی ...
بــعد دلــت می خواد
حتــی وقــتی ســردی
وقتی نــمی تونی عین بقیــه روزهــا
واســـه ی هم خاطره ات لحظه هـــای عــاشقانه بسازی
بـــاز هــم اندازه ی همون موقع هـــا
که گــرمی
که خــوبی
که دلـــیل آرامششی ...
دوســتتـــ داشــته باشـــه ...
ایـــن دوســت داشــتـــن و نشونت بده ...
حتـــی وقتی هــر چی میاد طرفت پسش می زنــی ...
یـــه روزایی هستـــ کــه دوست داری داد بــزنی
لعنتـــی ! بفهم !
ایــن ســرما ربطــی بــه کــم شدن احــساسم نداره !
مال دلتــنــگیــه !
دلتنگـــی واســه خـــود ِ تـــــــو
----------------------------------------
فاجعه یعنى . . .
آنقدر در تو غرق شده ام
که از تلاقى نگاهم با دیگرى احساس خیانت میکنم!!!
--------------------------------------
بعضیا تکلیفشون با خودشون هم مشخص نیست
میری سمتش ازت فرار میکنه
ازش دور میشی دلش هواتو میکنه !!!
----------------------
بزرگترین حرف های کینه توزانه با این جمله توجیه میشه :
” به خاطر خودت میگم “
------------------------------------
لطفا خودت زحمت این «بی» را بکش
بگذارش جلوی «معرفت»
بچسبانش تنگٍ نام قشنگ خودت
من دلم نمی آید از این کارها بکنم . . . .
--------------------------------------
گاهی فقط یک تشابه اسم برای چند لحظه
باعث میشه دقیقاً احساس کنی
که قلبت داره از تو سینه ات کنده میشه
حــــال مـــن خـــــوب اســت " " حــــال مـــن خـــــــوب اســت
بــزرگ شـــده ام ...
دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم
که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم!
آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه،
بین لبخند و اشک
نامش" زندگیست "
آمــوختــه ام که
راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز،
خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ...
خــــدایا ...تو کلاس درس خدا... خـــداونـــــداااااااااااا . . .
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر...
اونی که ناشکری می کنه رد میشه؛
اونی که ناله می کنه تجدید میشه؛
اونی که صبر می کنه قبول میشه؛
اونی که شکر می کنه شاگرد ممتاز میشه ...
دستـــــم بــه آسمــان نمیـــرسـد . . .
امــــــا تـــو کـــه . . .
دســــتـتـ بــه زمیــــن مــی رســـــد . . .
بـلنـــــــدم کــــن . . . !!
کمی تند ... کمی بی حیا .... اما حرف دل ِ
.
.
.
آهای آقا پسری که میگی دختر ها آهن پرست هستن ...
این چیزایی که میگم رو گوش کن ...
شاید بعضی از قسمت هاش خاطرات تو باشن !
.
.
آهن پرست بودن دختر ها یه خصلت ۱۰۰٪ نسبیه
این خاصیت دختر ها خلاصه میشه تو چشم های تو !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
تو به جای دیدن یه دختر یا یه زن یا حتی گاهی یه مادر !
فقط برجستگی میبینی ...
و این خیلی جالبه که چشمت انقدر قوی هست که تمام اعضای بدن رو از زیر گشاد ترین لباس ها اِسکَن میکنی و سه بعدی میبینی !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
تو به جای این که تو برخورد با اونا بهشون بگی ببخشید خانم محترم
میگی جووووووون عجب چیزییییییههههه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
تو وقتی توی تاکسی میشینی ؛ با هر بار پیچیدن فرمون ماشین
تو هم میوفتی روی اون دختر ساده که چسبیده به در ماشین !
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی با یه دختر همراه هستی ؛ همش بهش تعارف میکنی که خانوم ها مقدم تر هستن تا جلو تر از تو راه برن ...
ولی خودت خوب میدونی نیتت واسه این کار چیه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی تو با زَنت میری بیرون حتی رنگ ... دیگران رو تشخیص میدی !
اما حس نمیکنی که زنت چند متر عقب تر ؛ از درد لگد های بچه ی توی شکمش گوشه خیابون داره به خودش میپیچه !!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
تو وقتی میخوای باهاشون آشنا بشی ؛
به جای اینکه دلشون رو به دست بیاری ...مخشون رو به دست میاری
به جای اینکه ببینی از نظر اخلاق و روحیه به هم میخورید ...
همون اول میگی جا داری یا جور کنم ؟!!!
.
.
دختر ها دقیقا همون قدر آهن پرست هستن که :
وقتی میخورن زمین و تو میری دستشون رو میگیری و بلند میکنی ؛
به جای اینکه سرت رو بندازی پایین و راهت رو ادامه بدی ...
سریع بهش شماره میدی و میگی از آشناییتون خوشبختم !
اونوقت اگه یه مرد مثل خودت یا یه بچه یا حتی یه پیر مرد /پیر زن
می خورد زمین بازم همینجوری شیرجه میزدی سمتش که کمکش کنی؟
دِ نگو آره ... چون اگه این کاره بودی توی اتوبوس جاتو میدادی به اون پیر مردی که بالا سرت با عصا وایساده !
.
.
خلاصه که آقا پسر ..
هر وقت تونستی از کنار یه دختر یا زن رد بشی و به جای این که بگی
بخورمت عزیزم !
بگی سلام بانو ...
اونوقت میتونی اسم خودت رو بذاری مرد ...
و مطمئن باش که هنوز هستن دختر هایی که مرد پرست هستن
نه آهن پرست .
منظورم به همه نیست...هنوزم مرد پیدا میشه...
عمیق ترین درد زندگى مردن نیست.
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگى است که مجبورى آخرش را با جدایى به سرانجام برسانى
خدا ما رو برای هم نمی خواست
فقط می خواست هم رو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ما ، مال ما نیست
فقط خواست نیمه مون رو دیده باشیم
تموم لحظه های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی خواست
خودت دیدی دعامون بی اثر بود.......
تــو مــال منـی خــودم کشــفـت کـردهـ ام تــو بـا مـن می خـنـدی بــا مـن گـریـهـ می کـنـی درد دلــت را بـهـ مـن می گـویـی دیـــــوانـــــهــــ ! دلـــت بـــرای مـــن تــنــگ می شــــود ضـــربـان قـلـبـت بـا مـــن بـالا مـی رود بــا ســــــکـوتم، بــا صـــدایــم بــا حـضـــورم، بـــا غــیـبـتم .. تــو مــال منـی ایــن بــلاها را خـــودم ســرت آوردم بـــهـ مــن می گویی دوســـتـت دارم و دوســـت داری آن را از زبان مــــن فـقـط "مـــن" بشــنـوی بــرای کــهـ مــی تــوانـی مـثـل بــچـهـ هــا خــودت را لـــــوس کنی، نــازت را بـخـرد ، و بــهـ تـــو دـست نـزنـد ؟ چــهـ کســی بـا یـک کـلـمـهـ ، بــا یــک نــگـاهــ ، دلــت را می ریــزد ؟ بــعــد خــودش جــمــع می کند و ســـر جــایــش مــی گذارد ؟ چــهـ کســی احســاسـت را تـر و خشـک می کند ؟ اشــکـت را درمــی آورد ، بــعـد پــاک مــی کـنـد ؟ چــهـ کــســی پــیــش از آن کـهـ حــرفت را شـــروع کنی تا تــهـ آن را نـفــس می کشد؟ دیـــــوانـــــهــــ ! مــن زحمتت را کشــیـدهـ ام تــا بـفـهـمی هــــنـوز مــی توانی انـتـظار بکشـی تــپـش قـلـب بگیری ، عـــاشــــق شوی تــو حــق نداری خـــودت را از مــن و مـــن را از خــودت بگیری تــو حــق نداری " خــودت " را از خــودت بگیری مــن شــکایت مــی کنــم از طــرف هــر دویـمان از تـو بـه تــو چــهـ کســی قـلـب مـــرا آب و جــارو مــی کند دانــهــ مـی پاشد تا کـلـمـات مثل کبوتر از ســر و کول مـن بالا بروند ؟ چـهـ کسـی همـان بلاهایی که مــن سـر تـو آوردم ســر مــن آوردهـ ؟ مــن مـــال تـــــــوام دیـــــوانـــــهــــ ! زحــمتــم را کشــیــدهـ ای کشـــفم کردهـ ای
شخصی از خدا پرسید :
چه لزومی داره دعـــــا کنم ؟
ندا آمد :
بنده ی عزیزم,
شاید نوشته باشیم :
ترانه های دلتنگی من،
یاد تو،
و عصر یک روز کمی بهاری،
در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهایش!!
اشک من !
ـ چشمانم! ـ
وآسمانی که هیچگاه از یاد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.
ـ دلم ـ
ــ واین بار کسی نمی داند،
نمی بیند،
چرا در زیر باران آهسته آهسته می کشم بر راه،
ـ پای را !! ـ
با دستی بر گریبان و نگاهی بر آسمان!
ـ و باران است که می بارد ـ
با بغضی در گلو و یادگاری بر صورت!
ـ اشک ! ـ
و ماتمی در دل!!
کسی نمی داند؟!
این باران است یا...
" ؟ "
از نو شکوفهها
به ذوق تو شکفته میشوند
از نو ترانهها
به شوق تو سروده میشوند
باز هم ستارهها
به حرمتت طلوع میکنند
باز هم دریچههای مهر
به قلب تو گشوده میشوند
امروز تولد نگاه توست
سرنوشت زندگی
به رنگ فتح قلههای آرزو
به اسم تو نوشته میشود
امروز هرچه هست به نام توست
به نام تو
و قلب من
کنج پوسیده ی ذهنت
زیر آوار فراموشی
همچنان به یاد توست
همچنان به یاد تو . . .
هیچکس نخواهد دانست که روی سخن من با که بوده است با خداوند خویش که چون زنی زیباست یا با زنی زیبا که خداوندگار زندگی من بوده است
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد
که گفتی
دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند.
جغد سکوت لانه تاریک درد خویش،
چنگ زهم گسیخته زه را
یک سو نهادم
فانوس بر گرفته به معبر در آمدم
گشتم میان کوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
آهای !
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید!
خون را به سنگفرش ببینید! ...
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
باغچه را هنوز برف پوشانده است
با اینکه تا بهار فاصله ای نیست
من رد پای زائرانت را می بینم
وقتی شاخه های لخت انار روضه می خوانند
و باد نشسته پای درخت انگور ، سینه می زند . . .
عاشورا با تلی از گریه ، کوچه را پر کرده است
و دستهای ابالفضل روی شانه های کودک همسایه ، زنجیر می زند
دستهای مادرم که از تکیه برگشته
عطر فرات دارد
و خانه را بوی قیمه فرا گرفته است
هوس می کنم بگریم
و برفهای باغچه آب می شوند
چادری از جنس گل یخ
کوچه را شمع می پاشد
و مادر، پی گریه اش
نذر سالهای گذشته را ادا می کند . . .
ماه طلوع می کند
برف ، مثل نگاه من سیاه می پوشد
دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم
گر آخرین فریب تو ، ای زندگی ، نبود
اینک هزار بار ، رها کرده بودمت
زان پیشتر که باز مرا سوی خود کِشی
در پیش پای مرگ فدا کرده بودمت
هر بار کز تو خواسته ام بر کنم امید
آغوش گرم خویش برویم گشاده ای
دانسته ام که هر چه کنی جز فریب نیست
اما درین فریب ، فسون ها نهاده ای
در پشت پرده ، هیچ مداری جز این فریب
لیکن هزار جامه بر اندام او کنی
چون از ملال روز و شبت خاطرم گرفت
او را طلب کنی و مرا رام او کنی
روزی نقاب عشق به رخسار او نهیتا نوری از امید بتابد به خاطرم
روزی غرور شعر و هنر نام او کنی
تا سر بر آفتاب بسایم که شاعرم
در دام این فریب ، بسی دیر مانده ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش
ای زندگی ، دریخ که چون از تو بگسلم
در آخرین فریب تو جویم پناه خویش
کودکان گل فروش را می بینی؟! مردان خانه به دوش، دخترکان تن- فروش، مادران سیاه پوش، کاسبان دین فروش، محراب های فرش پوش، پدران کلیه فروش، زبان های عشق فروش، انسانهای آدم فروش، همه رامی بینی؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم، دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!! " ؟ "
خدایا!
کنار مشتی خاک /
در دور دست خودم تنها نشسته ام /
نوسان ها خاک شد /
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت/ شبیه هیچ شده ای /
چهره ات را به سردی خاک بسپار/
اوج خودم را گم کرده ام /
میترسم از لحظه ی بعد و از این پنجره که به روی احساسم گشوده شد /
برگی روی فراموشی دستم افتاد برگ اقاقیا /
بوی ترانه ای گم شده می دهد بوی لالایی که روی چهره ی مادرم نوسان می کند/
از پنجره /
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم/
بیهوده بود بیهوده بود /
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت /
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه ی روشن قصه ها زیر این اوار رفت /
ان طرف سیاهی من پیداست/
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام شبیه غمی/
و نگاهم را در بخار غم ریخته ام/
روی این پله ها غمی تنها نشست/
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود /
من دیرین روی این شبکه ها ی سبز سفالی خاموش شد /
درسایه – افتاب این درخت اقاقیا گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد /
خورشید در پنجره می سوزد /
پنجره لبریز برگ ها شد /
با برگی لغزیدم/
پیوند رشته ها با من نیست/
من هوای خودم را می نوشم /
ودر دور دست خودم تنها نشسته ام /
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند/
و تصویر ها را به هم می پاشد می لغزد خوابش می برد/
تصویری می کشد تصویری سبز/
شاخه ها برگ ها/
روی باغ های روشن پرواز می کنم /
چشمانم لبریز علف ها میشود /
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می امیزد/
می پرم می پرم /
روی دشتی دور افتاده /
افتاب بال هایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می افتم /
کسی روی خاکستر بال هایم راه میرود /
دستی روی پیشانیم کشیده شد/
من سایه شدم........
اخرین جرعه این جام
همه می پرسند :/
"چیست در زمزمه مبهم اب؟/
"چیست در همهمه دلکش برگ؟/
"چیست در بازی ان ابر سپید/
روی این ابی ارام بلند/
که تو را می برد این گونه به ژرفای خیال؟/
"چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟/
"چیست در کوشش بی حاصل موج ؟/
"چیست در خنده ی جام ؟/
که تو چندین ساعت مات و مبهوت به ان می نگری ؟/
-نه به ابر /
نه به اب /
نه به برگ /
نه به این ابی ارام بلند /
نه به این اتش سوزنده که لغزیده به جام /
نه به این خلوت خاموش کبوتر ها ؛/
من به این جمله نمی اندیشم!/
من مناجات درختان را هنگام سحر/
رقص عطر گل یخ را با باد /
نفس پاک شقایق رادر سینه کوه /
صحبت چلچله ها را با صبح/
نبض پاینده هستی را /
در گندم زار /
گردش رنگ و طراوت را در اب/
همه را می شنوم ، می بینم!/
من به این جمله می اندیشم!/
به تو می اندیشم!/
ای سرا پا همه خوبی /
تک و تنها به تو می اندیشم!/
همه وقت /
همه جا /
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم!/
تو بدان این را /
تنها تو بدان /
تو بیا ،/
تو بمان با من تنها تو بمان./
جای مهتاب به تاریکی شب ها تو بتاب !/
من فدای تو ،/
به جای همه گل ها تو بخند !/
اینک این من که به پای تو درافتادم باز !/
ریسمانی کن از ان موی دراز /
تو بگیر!/
تو ببند!/
تو بخواه !/
پاسخ چلچله ها را تو بگو./
قصه ابر هوا را تو بخوان!/
تو بمان با من تنها تو بمان !/
در دل ساغر هستی تو بجوش !/
من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست،/
اخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش!/
از دلاویزترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز
گوهر ماه به گیسوی شب اویخته بود
گل یاس
عشق در جان هوا ریخته بود
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در امیخته بود
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم:"های!
بسرای ای دل شیدا بسرای
این دلاویزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
اسمان یاس سحر ماه نسیم
روح در جسم جهان ریخته اند
تو هم ای مرغک تنها بسرای
همه درهای رهایی بسته ست
با گشایی به نسیم سخنی پنجره ای را بسرا
بسرای......
من به دنبهل دلاویزترین شعر جهان می رفتم
در افق پشت سراپرده ی نور
باغ های گل سرخ
شاخه گسترده به مهر
غنچه اورده به ناز
دم به دم از نفس باد سحر
غنچه ها می شد باز
غنچه ها می شد باز
باغ های گل سرخ
باغ های گل سرخ
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
چون گل افشانی لبخند تو
در لحظه ی شیرین شکفتن!
خورشید!
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی.....!
همه عالم به تماشا بر خاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم!
دو کبوتر در اوج
بال در بال گذر می کردند.
دو صنوبر در باغ
سر فرا گوش هم اورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریایی با جفت خود از ساحل دور
رو نهادند به دروازه ی نور.......
چمن خاطر من نیز ز جان مایه ی عشق
در سراپرده ی دل
غنچه ای می پرورد
_هدیه ای می اورد_
برگ هایش کم کم باز شدند
برگ ها باز شدند:
_....یافتم !یافتم!ان نکته که می خواستمش!
با شکوفایی خورشید و
گل افشانی لبخند تو
اراستمش!
تار و پودش را از خوبی و مهر
خوش تر از تافته ی یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است!
دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق
که بری خانه ی دشمن
که فشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم به خدا
نور خواهد پاشید
روح خواهد بخشید.
تو هم ای خوب من!این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت
نه به یک بار و به ده بار که به صد بار بگو!
"دوستم داری"؟را از من بسیار بپرس!
"دوستت دارم"را با من بسیار بگو!
دیشب
قدم می زدیم
با خدا
کوچه پس کوچه های خواب را
ماه را پشت سرمی گذاشتیم
تا روشن شدن چشم دنیا
و فوت می کردیم تک تک ستارگان را
تا تولد دوباره خورشید
دیشب بی واسطه
من بودم و او
و دستی که گرفته بود
وجودم را
و بیرون می کشید
مرا از دالان تاریکی
تا دلم روشن و
روشن و
روشن ترشود
دیشب می گفت و می شنیدم و
سرخ می شدم
در شعله شرم
تا مزرعه ی خورشید، ذره ذره ذوب می شدم
گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند
دلم روشن و
روشن و
روشن تر می شد
و خدا بود که می خندید
و تنهایم می گذاشت با روز
وزنگ صدایش که بیدارم می کرد:
امروز نوروز است
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم
اما نه :
گاهی که از تب هیجان ها
بی تاب می شدیم
گاهی که قلب ها مان
می کوفت سهمگین
گاهی که سینه هامان
چون کوره می گداخت
دست تو بوددو من
-این دوستان پاک-
کز شوق سر به دامن هم می گذاشتند
وز این پل بزرگ
-پیوند دست ها-
دل های ما به خلوت هم راه داشتند!
یک بار نیز
-یادت اگر باشد-
وقتی تو راهی سفر بودی
یک لحظه وای تنها یک لحظه
سر روی شانه های هم اوردیم
با هم گریستیم....
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
ما پاک زیستیم!
ای سر کشیده از صدف سالهای پیش
ای بازگشته از سفر خاطرات دور
ان روزهای خوب
تو افتاب بوذی
بخشنده پاک گرم
من مرغ صبح بودم
-مست و ترانه گو-
اما در ان غروب که از هم جدا شدیم
شب را شناختیم
در جلگه ی غریب و غم الود سر نوشت
زیر سم سمند گریزان ماه و سال
چون باد تاختیم
در شعله ی بلند شفق ها
غمگین گداختیم
جز یاد ان نگاه و تبسم
مانند موج ریخت به هم هر چه ساختیم
ما پاک سوختیم
ما پاک باختیم
ایسر کشیده از صدف های سال های پیش
ای بازگشته ای به خطا رفته!
با من بگو حکایت خود تا بگویمت
اکنون من و توایم و همان خنده و نگاه
ان شرم جاودانه
ان دست های گرم
ان قلب های پاک
و ان راز های مهر که بین من و تو بود
با اتش نهفته به دل های بیگناه
تا جاودان صبور.
ای اتش شکفته اگر او دوباره رفت
در سینه ی کدام محبت بجویمت؟
ای جان غم گرفته بگو دور از ان نگاه
در چشمه ی کدام تبسم بشویمت؟
پشت کاجستان ، برف.
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز، مسافر، و کمی میل به خواب.
شاخ پیچک و رسیدن، و حیاط.
من ، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و فضا.
می نویسم ، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی : یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی ؟
دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس.
ذهن ما زندان است
ما در آن زندانی
قفل آن را بشکن
در آنرا بگشای
و برون آی ازین
دخمه زندانی
نگشائی گل من
خویش را حبس در آن خواهی کرد
همدم جهل در آن خواهی شد
همدم دانش و دانایی محدوده خویش
و در این ویرانی
همچنان تنگ نظر می مانی..
در این اتاق تهی پیکر
انسان مه آلود !
نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
نسیم از دیوارها می تراود:
گل های قالی می لرزد.
ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند.
باران ستاره اتاقت را پر کرد
و تو در تاریکی گم شده ای
انسان مه آلود!
پاهای صندلی کهنه ات در پاشویه فرو رفته .
درخت بید از خاک بسترت روییده
و خود را در حوض کاشی می جوید.
تصویری به شاخه بید آویخته :
کودکی که چشمانش خاموشی ترا دارد،
گویی ترا می نگرد
و تو از میان هزاران نقش تهی
گویی مرا می نگری
انسان مه آلود!
ترا در همه شب های تنهایی
توی همه شیشه ها دیده ام.
مادر مرا می ترساند:
لولو پشت شیشه هاست!
و من توی شیشه ها ترا میدیدم.
لولوی سرگردان !
پیش آ،
بیا در سایه هامان بخزیم .
درها بسته
و کلیدشان در تاریکی دور شد.
بگذار پنجره را به رویت بگشایم.
انسان مه آلود از روی حوض کاشی گذشت
و گریان سویم پرید.
شیشه پنجره شکست و فرو ریخت:
لولوی شیشه ها
شیشه عمرش شکسته بود.