روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستاییها اعلام کرد که
برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.
روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و
شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی
با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند…
به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار
خواهد پرداخت.
با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی
موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی
سراغ کشتزارهایشان رفتند.
این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمونها آنقدر
کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.
اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد
داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف
او میمونها را بخرد.
در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت: «این همه میمون در قفس را
ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد
آنها را به 100 دلار به او بفروشید.»
روستاییها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پولهایشان را
روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند...
البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها
روستاییها ماندند و یک دنیا میمون...!!!
بابا جون؟
- جونم بابا جون؟
این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟
- خب… خب… خب حتما اینجوری راحتتره دخترم
یعنی با لباس راحتی سختشه؟
- آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!
پس چرا اسمشو گذاشتن
لباس راحتی؟ - …….هیس بابایی، دارم فیلم
میبینم باباجون، کم آوردی؟! - نه عزیزم، من کم بیارم؟
اصلا هر سوالی داری بپرس تا جواب بدم خب راستشو بگو چرا این
خانمه با مانتو خوابیده بود؟ - چون خانم خوبیه و
حجابشو رعایت میکنه آهان، پس یعنی مامان من
خانم بدیه؟ - نه دخترم، مامان تو هم
خانم خوبیه پس چرا بدون مانتو
میخوابه؟! - خب مامانت اینجوری
راحتتره ! اون آقاهه هم چون
میخواسته حجابشو رعایت کنه با کت و شلوار خوابیده بود؟ - نه عزیزم، اون چون خسته
بود با لباس خوابش برد پس چرا خانمش که خیلی
هم خانم خوبیه بهش کمک نکرد لباسشو در بیاره؟! - چون میخواست شوهرش روی
پاهای خودش بایسته واسه همینه که شما
نمیتونید روی پاهای خودتون بایستید؟! - عزیزم مگه تو فردا
مدرسه نداری؟ داری میپیچونی؟ - نه قربونت برم
عزیزم،اما یه بچه خوب که وسط فیلم اینقدر سوال نمیپرسه؛باشه عسل بابا؟ اما من هنوز قانع نشدم - توی این یک مورد به
مامانت رفتی؛ خب بپرس عزیزم چرا باباها توی
تلویزیون همیشه روی مبل میخوابن؟ - واسه اینکه تختخوابشون
کوچیکه، دو نفری جا نمیشن خب چرا یه تخت بزرگتر
نمیخرن؟ - لابد پول ندارن دیگه پس چرا اینا دوتا ماشین
دارن، ما ماشین نداریم؟ - چون ماشین باعث آلودگی
هوا میشه، ما نخریدیم عزیزم آهان، - آره دخترم، اصلا همین
چیزیه که تو میگی، حالا میشه من فیلم ببینم؟ باشه،
یعنی آدما نمیتونن همزمان دوتا کار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون
آقاهه و
خانومه که حجابشون رو رعایت میکنن، باعث آلودگی هوا میشن، شما و
مامان
که باعث آلودگی هوا نمیشین حجابتون رو رعایت نمیکنین؛ درست گفتم
بابایی؟
ببین بابایی اما تحت تاثیر این فیلمها قرار نگیری بری ماشین
بخریها، به
جاش برو به مامان یاد بده حجابشو موقع خواب رعایت کنه که تو اینقدر
موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نکشی! باشه باشه ؟!
زنى سه
دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.
یکروز تصمیم گرفت میزان علاقهاى که دامادهایش به او دارند
را ارزیابى کند.
یکى از دامادها را به خانهاش دعوت کرد و در حالى که در
کنار استخر قدم مىزدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر
انداخت.
دامادش فوراً شیرجه رفت توى آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوى پارکینگ خانه داماد بود
و روى شیشهاش نوشته بود: متشکرم! از طرف مادر زنت
زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد
فوراً شیرجه رفت توى آب وجان زن را نجات داد. داماد دوم هم فرداى آن روز یک ماشین
پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روى شیشهاش نوشته بود: متشکرم! از طرف مادر زنت .
نوبت به داماد آخرى رسید.
زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر
انداخت.
امّا داماد از جایش تکان نخورد.
او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود
پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم.
همین طور ایستاد تا مادر زنش درآب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بىام و کورسى آخرین مدل جلوى پارکینگ
خانه داماد سوم بود که روى شیشهاش نوشته بود: متشکرم! از طرف پدر زنت
الو
- سلام
- سلام کجایی؟
- تو تاکسی دارم می
رم خرید
- همین الام پیاده
شو!
- چرا؟ نرسیدم که
هنوز!
- پیاده شو، زود
باش ، بهت می گم همین حالا
- مگه قراره ماشین
منفجر بشه که اینطوری می گی؟
- مامان پیاده شو
دیگه!
- تا نگی چرا،
پیاده نمی شم، خُلم مگه وسط خیابون پیاده شم؟
- باشه برات توضیح
می دم به شرطی که قول بدی برگشتنه با BRT برگردی
- وا؟؟؟ معلوم هست
چت شده دختر؟نکنه دوباره درباره ی مزایای حمل و نقل عمومی مطلب خوندی و جو گرفتت!؟
- ببین مگه با BRT بری زودتز نمی رسی؟
- چرا.
- مگه ارزون تر در
نمیاد؟
- خوب چرا.
- پس چرا با تاکسی
می ری که ترافیک و آلودگی رو بیشتر می کنه؟ ببین قالیباف با این همه مشکلاتی که
داره نمی زاره پروژه هاش عقب بیوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از
این امکانات استفاده نکنیم؟درسته آخه؟
- راستشو بگو ببینم
چت شده؟ دردت چیه آخه؟
- راستی مامان
شنیدی تونل توحید طبق برنامه اول مهر افتتاح می شه؟
- بحث رو عوض نکن
دختر بگو ببینم چی شده؟
- مامان مگه من مثل
لیلای اقدس خانم اینا لیسانس ندارم؟
- خوب چرا؟
- آخه من چیم از
دختر اقدس خانم اینا کمتره؟
-هیچی دختر.ولی
اینا چه ربطی به تاکسی و ترافیک داره؟
- آخه می دونی چیه
مامان؟ دیروز مامانه لیلا تو بی آر تی با یه زنه دوست شده ، زنه یه برادر زاده
داره که هم پولداره هم تحصیل کرده. امشبم قراره بیان خواستگاری، تو هم از این به
بعد با بی آر تی برو اینور اونور دیگه!