هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

تفاوت عشق و دوست داشتن از نگاه دکتر شریعتی!

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می‌کشد و تنها با ...


عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال

 

عشق بیشتر از غریزه آب می‌خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می‌گیرد

 

عشق در غالب دل‌ها، در شکل‌ها و رنگ‌های تقریبا مشابهی متجلی می‌شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می‌گیرد و چون روح‌ها بر خلاف غریزه‌ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می‌توان گفت: که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست

 

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست

 

عشق، در هر رنگی و سطحی، با زیبایی محسوس، در نهان یا آشکار رابطه دارد. چنانچه شوپنهاور می‌گوید: شما بیست سال سن بر سن معشوقتان بیفزائید، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج وجذب زیبایی‌های روح که زیبایی‌های محسوس را بگونه‌ای دیگر می‌بیند

 

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است
اما دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت

 

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری بطول انجامد ضعیف می‌شود، اگر تماس دوام یابد به ابتذال می‌کشد و تنها با بیم و امید و اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند می‌ماند
اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است، دنیایش دنیای دیگری است

 

عشق جوششی یکجانبه است. به معشوق نمی‌اندیشد که کیست یک خود جوششی ذاتی است و از ین رو همیشه اشتباه می‌کند و در انتخاب بسختی می‌لغزد و یا همواره یکجانبه می‌ماند و گاه، میان دو بیگانه نا‌همانند، عشقی جرقه می‌زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی‌بینند، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو رو شنایی آن، چهره یکدیگر را می‌توانند دید و در اینجا است که گاه، پس جرقه زدن عشق، عاشق و معشوق که در چهره هم می‌نگرند، احساس می‌کنند که هم را نمی‌شناسند و بیگانگی و نا آشنایی پس از عشق درد کوچکی نیست 
اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می‌بندد و در زیر نور سبز می‌شود و رشد می‌کند و ازین رو است که همواره پس از آشنایی پدید می‌آید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می‌خوانند و پس از آشنا شدن است که خودمانی می‌شوند

 

دو روح، نه دو نفر، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی‌ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت بقدری ظریف و فرار است که بسادگی از زیر دست احساس و فهم می‌گریزد و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و آهنگ کلام یکدیگر احساس می‌شود و از این منزل است که ناگهان، خودبخود، دو همسفر به چشم می‌بینند که به پهن‌دشت بی کرانه مهربانی رسیده‌اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افق‌های روشن و پاک و صمیمی ایمان در برابرشان باز می‌شود و نسیمی نرم و لطیف همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا بلرزه می‌آورد
دوست داشتن هر لحظه پیام الهام‌های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین‌های دیگر و عطر گلهای مرموز و جانبخش بوستان‌های دیگر را بهمراه دارد و خود را، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ هر لحظه، بر سر و روی این دو میزند

 

عشق، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست
اما دوست داشتن، در اوج معراجش، از سر حد عقل فراتر می‌رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می‌کند و با خود به قله بلند اشراق می‌برد

 

گردآوری:گروه سرگرمی سیمرغ

www.seemorgh.com/Entertainment

منبع: funsara.com

فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن و فرق بین عشق معمولی و عشق روحانی در چیست؟

فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن و فرق بین عشق معمولی و عشق روحانی در چیست ؟

بین دوست داشتن و عشق ورزیدن فرق زیادی است . در دوست داشتن تعهدی وجود ندارد ولی عشق ورزیدن تعهد است . به همین علت است که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمیزنند . در واقع مردم به نحوی از عشق حرف میزنند که تعهدی  مورد نیاز نباشد . مثلا میگویند : (( من عاشق بستنی هستم )) چگونه میتوان عاشق بستنی بود ؟ میتوان بستنی را دوست داشت اما نمیتوان عاشقش بود . یا میگویند : (( عاشق سگم هستم )) یا (( عاشق ماشینم هستم )) میگویند عاشق اینم ,  عاشق آنم ;  اما مردم واهمه دارند از اینکه به همدیگر بگویند عاشق هستند .

مردم به هم میگویند (( به شما علاقه دارم )) چرا به هم نمیگویند (( عاشق شما هستم )) برای اینکه عشق تعهد آور است . عشق درگیر شدن است – خطر کردن  و مسوولیت پذیری است . علاقه داشتن گذراست . من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن است دوستتان نداشته باشم – هیچ خطر کردنی با آن همراه نیست . وقتی به زنی میگویید (( عاشقتان هستم )) تن به خطر داده اید یعنی میتوانی روی من حساب کنی .

وقتی مردی به زنی میگوید (( به تو علاقه دارم )) در اصل چیزی راجع به خودتان اقرار میکنید و میگویید : من چنین آدمی هستم و بر این اساس به تو علاقه دارم . من به بستنی هم علاقه دارم . به ماشین هم علاقه دارم و به همین نحو به شما هم علاقه دارم . ولی وقتی پای عشق به میان می اید شما راجع به ان شخص حرف میزنید . منظورتان این است که شما دوست داشتنی هستید و پیکان به طرف ان شخص هدفگیری  شده است .و خطر در همین است . دارید قول میدهید.

نشانه های عاشق بودن چیست ؟

سه تاست . اولی ,  اغنای محض . به هیچ چیز دیگری نیاز نیست . دوم آینده وجود ندارد . همین لحظه عشق ابدیت دارد ,  نه لحظه بعد – نه فردا – نه ا ینده . و سوم ,  وجودت از میان بر میخیزد ,  دیگر وجود نداری .اگر هنوز وجود داشته باشی معنی اش این است که هنوز وارد معبد عشق نشده ای .

 

از عشق باید سخن گفت....


از عشق باید سخن گفت ، همیشه از عشق سخن باید گفت 
« عشق » در لحظه پدید می آید ، و « دوست داشتن » در امتداد زمان ،این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است . 


عشق معیار ها را در هم می ریزد . دوست داشتن بر پایه ی معیار ها بنا می شود ، عشق ناگهانی و ناخواسته شعله می کشد ، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد ، عشق قانون نمیشناسد ، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است 


عشق فوران می کند چون آتشفشان و شرّه می کند چون آبشاری عظیم ، دوست داشتن جاری می شود چون رودخانه ای به بستری با شیب نرم 
عشق ویران کردن خویش است ، دوست داشتن ساختنی عظیم 
عشق دقّ الباب می کند ، مودّب نیست ، حرف شنو نیست ، درس خوانده نیست. 


درویش نیست ، حسابگر نیست ، سر به زیر نیست ، مطیع نیست ... 
عشق ، دیوار را باور نمی کند ، کوه را باور نمی کند ، گرداب را باور نمی کند ، زخم دهان باز کرده را باور نمی کند ، مرگ را باور نمی کند ... 

 


عشق در وهله ی پیدایی دوست داشتن را نفی می کند ، نادیده می گیرد ، پس می زند ، سر می کند و می گذرد ، دوست داشتن نیز ، ناگزیر ، در امتداد زمان ، عشق را دور می کند ، به آسمان می فرستد و چون خاطره ای حرام ، رشته ی نگهبانی به آن می گمارد ، عشق ِسحر است ، دوست داشتن باطل السحِر . 


عشق و دوست داشتن در پی هم می آیند ، اما هرگز در یک خانه منزل نمی کنند . 
عشق انقلاب است ، دوست داشتن اصلاح ، میان عشق و دوست داشتن هیچ نقطه ی مشترکی نیست از دوست داشتن به عشق می توان رسید و از عشق به دوست داشتن اما به هر حال این حرکت ، از خود به خود نیست ، از نوعی به نوعی است از خمیده ای به خمیده ای ...

 و فاصله ای است ابدی میان عشق و دوست داشتن ، که برای پیمودن این فاصله ، یا باید پرید ، یا باید فروچکید

چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم که شریعتی خوشتر بنوازد این نوارا!!

---

 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی .
اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد ، دوست داشتن نیز هنگام با او اوج می گیرد .
عشق در غالب دل ها ، در شکل ها و رنگهای تقریبا مشابهی متجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ،
اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روح ها بر خلاف غریزه هاهر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعم و عطری ویژه خویش را دارد می توان گفت : که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست.

ادامه دارد...

 

دوسِـــت دارم خدا

حرف هایی برای خدا

فرق بین دوست داشتن و عشق

سلام !

همیشه به دنبال فرقی بین دوست داشتن و عشق می گشتم تا این دو را از هم تمیز دهم و ثابت کنم فرقی بین  " کسی که با آن حرارت خاص میگوید : عاشقتم !!!  با کسی که با آرامش و لطافت و ملایمتی مثال زدنی می گوید : دوستت دارم  " است ؟؟؟؟!

خودم هیشه فکر می کنم که آتش تندی در عشق هست که بر روح آدمی زبانه می کشد و احساساتش را می سوزاند و درمدت کوتاهی نیز آن آتش شعله ور خاموش و رنگ خاکستر می گیرد و خاکستر ش هم باد به نا کجا آبادی می برد که خدا به داد برسد اگر این نا کجا آباد ویرانه ی نفرت باشد !!!!( که همیشه همین بود این ناکجا آباد ) !!!

مرز بین عشق و نفرت اندک فاصله ایست که طی کردنش با یک اتفاق ساده میسر میشود !!!

و این اتفاق هر چه می تواند باشد ... فقط بر خلاف میل عاشق باشد کافیست ... !

و زمانی که خاکستر عشق به آتش نفرت مبدل می شود که باز هم  شعله هایش وجود انسان را می سوزاند . خواب را از چشمانش می گیرد . بیقرارش می کند . خود را شکست خورده می بیند و آینده را تاریک !

و تنها ضماد این روح سر خورده را تنها انتقام می داند و بس !!!

و این است که هر روز در صفحه ی حوادث می خوانیم : پسری عشقش را کشت و یا بالعکس زنی همسرش را ... !یا حتی خودش را ... !

و زمانی که شخص عاشق پیشه عشقش را از دست رفته می بیند و آتش نفرت را شعله ور دست به کارهایی غیر عقلانی و جنونی می زند که عاقبتی جز ندامت ندارد اما هر چه با خود حساب می کند مر همی بهتر از آن پیدا نمی کند و این می شود که به خاطر یک  احساس از پای بست ویران خون انسانی به زمین ریخته می شود !!!!!!!!!

اما دوست داشتن درست خلاف آن رفتار می کند !

دوست داشتن بسیار زیباست و به آدمی آرامش می بخشد !

لطیف است و ملایم ! مثل شمعی که کور سوی روشنایی اش همیشگی ست و آزار نمی دهد !

دوست داشتن زندگی می بخشد . امیدوار می کند . آینده می دهد ! به ثانیه های  در گذر زندگی ات معنا می بخشد ! کسی که دوست دارد تنها هدف برایش خوشبختی و آرامش محبوبش است و بس !

حالا فرقی نمی کند با او باشد یا نه !

احساس اینکه دیگری با محبوبش است و با هم خوشبخت اند نفرت ایجاد نمی کند و حسادت بر نمی انگیزر زیرا که هدفش والا تر و احساسش غنی تر از آن است که بر محبوب مالک باشد و او را تنها و تنها برای خودش بخواهد در حالیکه بداند محبوب با او احساس آرامش ندارد و بی قراری می کند !

اما چه چیز باعث می شود دوست داشتن اینگونه ایثار را در وجود انسان دست به کار کند !

به نظر تنها به خاطر آسمانی بودن این احساس است !!!!

اما چرا می گویم احساس ؟؟؟!نمی گویم حس !!!

زیرا که دوست داشتن تنها نیست که روح آدمی را صیغل می دهد . بلکه توامان با حس های دیگری ست !

دوست داشتن وقتی در قلب و روح مسکن می گزیند اسباب و اثاثیه ای هم برای زندگی با خود می آورد !

مهر . محبت . صداقت . گذشت . صبر . صبر . صبر و آخر همه ی اینها عزت ... !

دوست داشتن بر خلاف دیگر احساسات حاکم بر انسان ذلت نمی آورد بلکه خود غرور است !

اما چه غروری ؟؟!

غرور اینکه کسی را دوست داری  و در قبال این دوست داشتن چیزی طلب نمی کنی و برای خودت دوست داری ! دوست داری چون نیاز داری . چون باید دوست بداری !!!!!

غرور اینکه آینده را برای محبوبت پر از شادی و آرامش می خواهی !

غرور اینکه پا پس می کشی اما منت نمی گذاری که : آآآآآآی مردم من بودم ها ! من کنار آمدم تا او خوشبخت شود و اما نمی دانی که اگر به واقع دوست بداری خوشبختی او خوشبختی توست ...

مگر می شود کسی را دوست بداری و تو خوشبخت و راحت زندگی کنی و غم او را به تماشا بنشینی ؟؟؟!!!!

این همان است که من فکر می کنم دوست دارم اما فقط فکر می کنم و دوست داشتنی در کار نیست !!!!

نمی دانم دوست داشتن لیاقت می خواهد !!!

لیاقت اینکه دوست داشته باشی اما چیزی نخواهی جز جز جز آرامش مجبوب ... !

لیافت اینکه بتوانی گذشت را در خودت پرورش دهی ... !

بتوانی صبر کنی ! و نگاه  کنی به خوشبختی محبوبت !!! به لبخند روی لبانش و به امید و آرامشی که در وجودش روشن است و آینده را زیبا می بیند با کسی که همراهش است !

اینکه بتوانی برای هردو آنها  " محبوبت و همسفر زندگی اش "  آرزوی خوشبختی کنی !!!!

و این گونه است که بالا خره سیم وصل می شود و تو فقط و فقط خداوند را مجبوب خود می بینی و بس !او را یار و یاور و همراه می بینی !

زیرا که او از همان ابتدا تو را  مجبوب خود می دانست و برایت بهترین ها را می خواست !

او صبر کرد و نگاه ... !

به تو . به من و به همه ی ما ... !

صبر کرد تا شاید عاقبت بازگردیم به سویش نه اینکه باز گردانندمان به سویش !!!

و لی برای  وصل شدن سیممان باید باید باید مراحلی را بگذرانیم تا ظرفیت و لیاقت دوستی با خدا را پیدا کنیم !

تا سر سر ی رد نشویم از خدا و از خود مان .... !

تا وقتی رسیدیم پا پس نکشیم ! بمانیم و رفیق نیمه راه نشویم ! بمانیم برای خدا برای خود .... ! بمانیم و عروج کنیم تا بی نهایت ... !

بمانیم و دوست بداریم محبوبی را که از عزل تا ابد دوستمان داشته است ... !

                                    !!! " و این است احساس زیبای دوست داشتن " !!!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد