هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

شاسوسا


کنار مشتی خاک / 
در دور دست خودم تنها نشسته ام /
نوسان ها خاک شد /
و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت/ شبیه هیچ شده ای /
چهره ات را به سردی خاک بسپار/
اوج خودم را گم کرده ام /
میترسم از لحظه ی بعد و از این پنجره که به روی احساسم گشوده شد /
برگی روی فراموشی دستم افتاد برگ اقاقیا /
بوی ترانه ای گم شده می دهد بوی لالایی که روی چهره ی مادرم نوسان می کند/
از پنجره /
غروب را به دیوار کودکی ام تماشا می کنم/
بیهوده بود بیهوده بود /
این دیوار روی درهای باغ سبز فرو ریخت /
زنجیر طلایی بازی ها و دریچه ی روشن قصه ها زیر این اوار رفت /
ان طرف سیاهی من پیداست/
روی بام گنبدی کاهگلی ایستاده ام شبیه غمی/
و نگاهم را در بخار غم ریخته ام/
روی این پله ها غمی تنها نشست/
در این دهلیزها انتظاری سرگردان بود /
من دیرین روی این شبکه ها ی سبز سفالی خاموش شد /
درسایه – افتاب این درخت اقاقیا گرفتن خورشید را در ترسی شیرین تماشا کرد /
خورشید در پنجره می سوزد /
پنجره لبریز برگ ها شد /
با برگی لغزیدم/
پیوند رشته ها با من نیست/
من هوای خودم را می نوشم /
ودر دور دست خودم تنها نشسته ام /
انگشتم خاک ها را زیر و رو می کند/
و تصویر ها را به هم می پاشد می لغزد خوابش می برد/ 
تصویری می کشد تصویری سبز/
شاخه ها برگ ها/ 
روی باغ های روشن پرواز می کنم /
چشمانم لبریز علف ها میشود /
و تپش هایم با شاخ و برگ ها می امیزد/
می پرم می پرم /
روی دشتی دور افتاده /
افتاب بال هایم را می سوزاند و من در نفرت بیداری به خاک می افتم /
کسی روی خاکستر بال هایم راه میرود /
دستی روی پیشانیم کشیده شد/
من سایه شدم........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد