دستانمـ رآ که می گیری هرنتی کــــِ که از عشق سخن بگوید؛ زیباســـــت حالا سمفونــــــــی پنجم «بتهون»باشد یا زنگ تلفنی که در انتظار صدای توست.
تا آدَمْ هــا به هَم نزدیک تر شَوند
حَتی در یک گُذَر...
اکنـــون چِقَدر آواره ایم...
در این هَمـه اتوبان سَرد...!
من دیگر از آن خود نیستم!
حرارتم به اوج میرسد!
و نمیدانم که این از شرم است
یآ
تصور روزهآیی که باید نبودت را لمس کنم