هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

هرنمنه

نمیگم چون سریه؟

ارغوان شاخه همخون جدامانده من

ارغوان شاخه همخون جدامانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز ؟

آفتابی ست هوا ؟ یا گرفته است هنوز ؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آفتابی به سرم نیست ، از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است

آه این سخت سیاه ، آن چنان نزدیک است

که چو بر می کشم از سینه نفس

نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم می گیرد که هوا هم اینجا زندانی ست

هر چه با من اینجاست رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

یاد رنگینی در خاطر من گریه می انگیزد

ارغوانم آنجاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می گرید

چون دل من که چنین خون ‌آلود

هر دم از دیده فرو می ریزد

ارغوان این چه راز ی است

که هر بار بهار با عزای دل ما می آید ؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان داغ بر داغ می افزاید ؟

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد